اين وبلاگ در باره آويسا  زندگي تازه شروع شده اش است

22 خردادي ديگر

امروز سالگرد 22 خرداد بود
باباي اويسا تو راه بود گرنسه و تشنه و خسته از بازديد پروژه ( يكم مسير مستقيم رو پيچ در پيچ به دفتر مي ايد كه يك دوري زده باشه  بيبينه امار پليس ... شورش و سربازان امام زمان رو)
دعاي اويسا پشت سر باباش بود
يك موتور با دو تا ريشو ي بيسيم دار
باباي اويسا را مي پايند
ميپيچند جلوش:
آقا ، وايستا بينيم اينجا چه مي كني ؟ كجا مي ري؟ در كيفتو باز كن ببينيم
شانس اورده
كيف و نقشه ها به كارش مي آيند
شرمنده ولش مي كنندبره

آويسا باباش رو دوست داره
هميشه چشمش به در كه زود بياد .
آويسا داره سعي مي كنه  رو پاي خودش بلند شه و قيام كنه بلاخره براي اينكه بتونه بلند شه اول بايد بتونه بشينه مگه نه؟ نشستن خودش 50% بپا خواستن

امروز آويسا چند دقيقه تونست بشينه





نظرات:

«خاله الی» می‌گوید:
«اکبر خودتی...!!! بچه به این خوشملی...!!!!!!»

«نوسندگان» می‌گوید:
«مگه نگفتم فيلد نام را پر كنيد»

«» می‌گوید:
«عکس سمت راستی خیلی شبیه اکبر عبدیه... ماشالله بگین ماشاالله»

«» می‌گوید:
«ناش ناشه دیگه خوشگله توپله »



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی